Friday, July 01, 2005

...می دانم

همیشه او
...! روزها می گذرند و من بزرگ می شوم ...! تلخ و ناگهانی
...زندگی ...؟!!! تا نهایت تفکر
از چه رنج خواهیم برد؟ از چه خواهیم ترسید؟ ایا در بطن هستی تو قلبی می تپد که میداند می نالی؟!
" فقط باید بدانیم "
!نمی دانم ...نمیدانم برای گذشته ام چه داشته ام! اما اینده ام روشن است... میدانم
...!دانستن کافی است
اینکه بدانی برای روزهای بارانی و سردت دو دست گرم همراه داری ! اینکه بدانی برای چشمان اشکبارت، دو چشم نگران ملتهب و
!سر در گم اند
! دانستن کافی است
...! و تو
!و تو نمی دانی که چقدر سخت است بی تو بودن
!و تو نمی دانی که چه دلتنگم بی تو
...
!دانستن برای من و قلبم کافیست
من برای تو تا ابد حرف دارم
تا ابد ... نوشته و درد و گریه
!!تو میدانی ؟!! تو میدانی ؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home