Wednesday, August 08, 2007

یادش بخیر

یادش بخیر
نقش دستان کوچکم بر صفحه ی سفید نقاشی
...و حضور آرام خدا

8 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چه نرم و دل نشين!

7:56 PM  
Anonymous Anonymous said...

خدا بت پرستا رو هم دوست داره؟

8:31 PM  
Anonymous Anonymous said...

خدا بت پرستا رو هم دوست داره؟

8:31 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود !

خصوصي بودي . كه دير شد . ببخشاي بر من .


خدا هم فراموش كرده كه گاهي در سياه كردن اين كلمات در دستان جابه جايم در اين زمان همراهيم كند .

خداست ديگر . چاره اي نيست .

بارستين باز مصلوب !

1:11 PM  
Anonymous Anonymous said...

اي هفت سالگي
اي لحظه ي شگفت عزيمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهي از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره كه رابطه اي بود سخت زنده و روشن
ميان ما و پرنده
ميان ما و نسيم
شكست
شكست
شكست
بعد از تو آن عروسك خاكي
كه هيچ چيز نميگفت هيچ چيز به جز آب آب آب
در آب غرق شد


دیروز 17 مرداد بود روز تولد عشق درون من روزی که دوباره آن دست های پاک و حضور لطیف خدا را حس کردم


تا میعاد گاه سایه ها زنده باد نور



داود

1:34 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام مهسا جون
میگم که خوش به حالت.تو هنوزم برای وبلاگ نویسی انگیزه داری.مثه قدیما.ولی من چی؟

1:55 PM  
Anonymous Anonymous said...

عظيم ترين دردِ من جسماني نيست.همانگونه كه پيش از اين گفتم،چيزي شگرف در درونم است،همواره از وجودش آگاه بودم،اما نميتوانم بيرونش بكشم.يك خودِخاموشِ بزرگتر است، كه نشسته ويك نفر كوچكتر را در درونم تماشا ميكند كه همه كاري انجام ميدهد...

4:14 PM  
Anonymous Anonymous said...

یادش بخیر..

8:17 AM  

Post a Comment

<< Home