اي هفت سالگي اي لحظه ي شگفت عزيمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهي از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره كه رابطه اي بود سخت زنده و روشن ميان ما و پرنده ميان ما و نسيم شكست شكست شكست بعد از تو آن عروسك خاكي كه هيچ چيز نميگفت هيچ چيز به جز آب آب آب در آب غرق شد
دیروز 17 مرداد بود روز تولد عشق درون من روزی که دوباره آن دست های پاک و حضور لطیف خدا را حس کردم
عظيم ترين دردِ من جسماني نيست.همانگونه كه پيش از اين گفتم،چيزي شگرف در درونم است،همواره از وجودش آگاه بودم،اما نميتوانم بيرونش بكشم.يك خودِخاموشِ بزرگتر است، كه نشسته ويك نفر كوچكتر را در درونم تماشا ميكند كه همه كاري انجام ميدهد...
8 Comments:
چه نرم و دل نشين!
خدا بت پرستا رو هم دوست داره؟
خدا بت پرستا رو هم دوست داره؟
درود !
خصوصي بودي . كه دير شد . ببخشاي بر من .
خدا هم فراموش كرده كه گاهي در سياه كردن اين كلمات در دستان جابه جايم در اين زمان همراهيم كند .
خداست ديگر . چاره اي نيست .
بارستين باز مصلوب !
اي هفت سالگي
اي لحظه ي شگفت عزيمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهي از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره كه رابطه اي بود سخت زنده و روشن
ميان ما و پرنده
ميان ما و نسيم
شكست
شكست
شكست
بعد از تو آن عروسك خاكي
كه هيچ چيز نميگفت هيچ چيز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
دیروز 17 مرداد بود روز تولد عشق درون من روزی که دوباره آن دست های پاک و حضور لطیف خدا را حس کردم
تا میعاد گاه سایه ها زنده باد نور
داود
سلام مهسا جون
میگم که خوش به حالت.تو هنوزم برای وبلاگ نویسی انگیزه داری.مثه قدیما.ولی من چی؟
عظيم ترين دردِ من جسماني نيست.همانگونه كه پيش از اين گفتم،چيزي شگرف در درونم است،همواره از وجودش آگاه بودم،اما نميتوانم بيرونش بكشم.يك خودِخاموشِ بزرگتر است، كه نشسته ويك نفر كوچكتر را در درونم تماشا ميكند كه همه كاري انجام ميدهد...
یادش بخیر..
Post a Comment
<< Home