Tuesday, January 13, 2009

:با لبخند مهربان همیشگی اش گفت
تو هم مثل من آرزوهاتو روی یه ورق بنویس و قایم کن
بعدا که کلی بزرگ شدیم اینا رو ببینیم کلی کیف میده
اما باید قول بدی هیچوقت آرزوهای منو نخونی تا یه روزی آرزوهامونو با هم بخونیم
...
و من در تمام آرزوهایم تنها خواستم که تا ابد در کنارم بماند
..
زمانی که از کنارسنگ های زینتی زیر بازارچه ی قدیم گذر می کنیم
و تو عاشقانه زمزمه می کنی که گردنبندی از سنگ های توپاز کبود برایم هدیه خواهی آورد
!من زیر لب زمزمه می کنم کاش تا ابد دستانم به دستانت بماند همسرم
...

غروب سرد _ نقش جهان



نرگس عزیزم
بانوی زمستانی من
بیست و هشتم دی ماه
روز میلادت بارانی و عاشقانه

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چقدر خوب می شود،
وقتی که عـ شـ ق؛
!تمامیت یک نگاه ست

...چقدر خوب می شود

5:12 PM  
Anonymous Anonymous said...

تبريك به اين عشق....
گوارايتان

9:31 PM  
Anonymous Anonymous said...

khili safeye ghashangi dari.

1:26 PM  

Post a Comment

<< Home