Thursday, January 26, 2006

مترسک

پرندگان در جالیز جشن گرفته بودند
مترسک عاشق شده بود

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

دل سنگ هم از محبت عاشق میشود و دشمنی مترسک نیز با رویای صلح خاموش میشود.شعر خوبی بود...


رزمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست

نیست هماهنگ او صدایی،رنگی
چون من در این دیار تنها،تنهاست

گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست
مانده بر این پرنده لیک صورت خاموش

روزی بشکند سکوت پر از حرف
بام و در این سرای می رود از هوش»

2:08 PM  
Anonymous Anonymous said...

فک کن! طفلکی چی تنها می شه اگه عاشق یکی از همون پرنده هایی شده باشه که ازش می ترسن!

3:01 PM  

Post a Comment

<< Home