Tuesday, August 09, 2005

چقدر عاشقشون هستم

یه نفس عمیق یه شروع تازه
نمیدونم چم شده
یه روز درمیون دپرس میشم
شاید به خاطر دلتنگی های اخیره به خاطر دوری از دوستای قدیمیم یا روزمرگی هایی که این آخرا میاد سراغم
همش حرفای تکراری
به این فکر میکنم که اگه آدم دوستای مختلف وجور واجور نداشته باشه دیگه برای چی زندگی کنه تمام سرمایه ای که هر کس می تونه توی زندگی داشته باشه دوستای خوبیه که داره و حالا خیلی دلم براشون تنگ شده
برای خورشید نازنینم که تمام نوجوانیم باهاش بودم و یه نفس از هم جدا نبودیم
برای ورونیکای عزیزم که همیشه حرفای تازه برای گفتن داره حرفاش همیشه بوی علف خیس و بارون میده
برای آروم ترین دختر دنیا که همیشه توی چشماش یه دنیا پاکی و صداقته
برای گل نرگسم که که شریک تمام خنده ها و گریه هامه
برای اون دخترک بزرگی که دنیای معرفته برای مهربانم و
...
اون غریبه ی آشنا
و مامان کوچولوی خودم که دوست داشتنی ترین موجود روی زمینه
وااااااااااااااااااااااای چقدر یار چقدر غمخوار
چقدر عاشقشون هستم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home