Sunday, May 18, 2008

چیزی جا نمانده
...نه میان زنبق های معطر روبروی گروه گیاه پزشکی
نه در سایه ی قرمز درخت سماق
باقی مانده ی جوانی ام را هم ازمیان انگشتان نوازنده ی تنبور آذری زبان
!پس گرفتم
...
حالا با خیال راحت کنارسکوتم می نشینم و مینویسم
از تمام شدن ها
...و باز نگشتن ها

ارومیه - کوی استادان - دانشکده ی برق

9 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خیالم راحت نیست! باور کن!

4:41 PM  
Blogger Nazanin said...

dus dashtam hamrahet mibudam..mahsa!!

12:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

من قدم زدن تو خیابون دانشکده رو خیلی دوست دارم.هنوزم وقتی میرم اونجا اینکارو میکنم دیدن اون چنارهای به هم پیوسته و آرامشی که اونجاست خیلی خوبه
شعر خیلی قشنگ بود
:)

8:16 AM  
Blogger علی فتح‌اللهی said...

این بی تردید یکی از یباترین شعرهایی بود که تو این وبلاگ دیدم

4:29 PM  
Anonymous Anonymous said...

انگار که بگویند چشمهات را ببند.دیگر هم به این قشنگی که بود ،باز نکن

7:51 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
شعرات خيلي زيبا هستن
" البته اين يكي شبيه شعر فارغ التحصيلي بود"
غمي نوستالژيك درش موج مي زنه
اميدوارم هميشه شاد باشي
فراموشمون نكن

10:44 PM  
Anonymous Anonymous said...

مهسا دوست عزيزم سلام..

فكر كنم بدونم معني اين شعر و اين نوشتت چي بود..!!

همين كه خوندمش حدس زدم..

مباركه((درسته؟))

اميدوارم هميشه موفق باشي و پيروز..

راستي
نميتونم بگم چرا ولي تو و وبلاگت يكي از دوستاني هستي برام كه تا آخر عمرم نميتونم فراموشت كنم..

هميشه آرزوي موفقيت و پيروز برات دارم..

اميدوارم در مقطع بالاتر قبول بشي و هميشه سربلند باشي..

از اينكه ((گاه گاهي)) بهم سر ميزني جداً خوشحالم ميكني.

ممنون و خدانگهدارت.(بازم بيا پيشم)

12:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

آمده بودم که چند دقیقه بمونم
اما پست بعد پست خوندم
زیبا مینویسی
در ضمن همینطوره که گفتی من ترک هستم
آراز

5:32 AM  
Anonymous Anonymous said...

سعی می کنم .

3:04 PM  

Post a Comment

<< Home