چیزی جا نمانده
...نه میان زنبق های معطر روبروی گروه گیاه پزشکی
نه در سایه ی قرمز درخت سماق
باقی مانده ی جوانی ام را هم ازمیان انگشتان نوازنده ی تنبور آذری زبان
!پس گرفتم
...
حالا با خیال راحت کنارسکوتم می نشینم و مینویسم
از تمام شدن ها
...و باز نگشتن ها
ارومیه - کوی استادان - دانشکده ی برق
9 Comments:
خیالم راحت نیست! باور کن!
dus dashtam hamrahet mibudam..mahsa!!
من قدم زدن تو خیابون دانشکده رو خیلی دوست دارم.هنوزم وقتی میرم اونجا اینکارو میکنم دیدن اون چنارهای به هم پیوسته و آرامشی که اونجاست خیلی خوبه
شعر خیلی قشنگ بود
:)
این بی تردید یکی از یباترین شعرهایی بود که تو این وبلاگ دیدم
انگار که بگویند چشمهات را ببند.دیگر هم به این قشنگی که بود ،باز نکن
سلام
شعرات خيلي زيبا هستن
" البته اين يكي شبيه شعر فارغ التحصيلي بود"
غمي نوستالژيك درش موج مي زنه
اميدوارم هميشه شاد باشي
فراموشمون نكن
مهسا دوست عزيزم سلام..
فكر كنم بدونم معني اين شعر و اين نوشتت چي بود..!!
همين كه خوندمش حدس زدم..
مباركه((درسته؟))
اميدوارم هميشه موفق باشي و پيروز..
راستي
نميتونم بگم چرا ولي تو و وبلاگت يكي از دوستاني هستي برام كه تا آخر عمرم نميتونم فراموشت كنم..
هميشه آرزوي موفقيت و پيروز برات دارم..
اميدوارم در مقطع بالاتر قبول بشي و هميشه سربلند باشي..
از اينكه ((گاه گاهي)) بهم سر ميزني جداً خوشحالم ميكني.
ممنون و خدانگهدارت.(بازم بيا پيشم)
آمده بودم که چند دقیقه بمونم
اما پست بعد پست خوندم
زیبا مینویسی
در ضمن همینطوره که گفتی من ترک هستم
آراز
سعی می کنم .
Post a Comment
<< Home