Wednesday, April 08, 2009

ای که به تمام تمنای دلم گوش می سپاری و لبخند می زنی
...شب های قصه ی بارانی آن شهر قشنگ فراموشت نشود هرگز
من برای آفریدن لبخند بر لبانت آسمان ها را آتش خواهم زد
به زیبایی پایان سفر خوشمان

6 Comments:

Anonymous هلیا said...

!آه ببین
لب های من
بی لبخند تو
تلخ ست
بی لب های تو
...نمی خندد

!آه ببین


پ.ن: دلم ترا تـ نـ گ بود بانوی ستاره و غزل
(یه عالمه بوس و بغل و گل)

7:22 PM  
Anonymous ؟؟؟؟ said...

تاکی به تکنای وصال تویگانه
اشکم شودازهرمژه چون سیل روانه
خواهدکهسرایدشب هجران تویانه
ای شب تیره غمت رادل عشاق نشانه

3:45 PM  
Anonymous mozhde said...

اگه تموم دردای دنیارو نردبون کنی دستت به سقف دلتنگی من نمیرسه ....

11:28 AM  
Anonymous Anonymous said...

كاش امروز آرزو نمي كردم كه اي كاش آن روز تقدير برايم چيز ديگري نوشته بود......

1:22 AM  
Anonymous amoo fazli said...

روزی که تو آمدی به دنیا عریان

جمعی به تو خندان و تو بودی گریان

کاری بکن ای دوست به وقت رفتن

مردم به تو گریان و تو باشی خندان.


karet harf nadare

5:35 AM  
Anonymous هلیا said...

لب های تو
تر می کند
چَشم های مرا
که لبخندت
تمام می کند ناتمامی مرا!


پ.ن:سلام مهسای خوبان(1گل با 7تا (بوس کوچولو

3:41 PM  

Post a Comment

<< Home