Monday, May 26, 2008

آشفتگی و غمی که یک ماه و سه روز از آن می گذرد
می آید و به یکباره تمام روحت را در آغوش می گیرد و می فشارد
آنقدر که نتوانی نفس بکشی
...آنقدر که توی گلویت یک اتفاق کهنه بیفتد
...
آنوقت می اندیشی که چگونه فراموش شدن و فراموش کردن از یک ماه یک سال می سازد
...آنوقت است که آن اتفاق کهنه سر باز می کند و می شکافد
و از چشمه ی چشمانت به آرامی روی گونه هایت می خزد...
.همه چیز غرق می شود...
ورق
کاغذ
... قلم

7 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چقدر زیبا می نویسید...
یک اتفاق کهنه
و فراموشی که گاه هر چه انتظارش را می کشیم
نمی آید

5:52 PM  
Anonymous Anonymous said...

دلم تنگ است و کفشم هم
پایم تاول میزند و قلبم هم
آراز
aaraaz.blogfa.com

1:56 PM  
Anonymous Anonymous said...

واقعا یک ماه چنان یک سال می شود که باورت نمی شود! دردهای عمیق هم چون کوفتگی می شوند در گذر زمان!

4:17 PM  
Anonymous Anonymous said...

بايد غم سختي باشه

اما همه چي مي گذره
زمان هر چيزي رو پاك مي كنه غير از تنهايي

12:18 AM  
Anonymous Anonymous said...

چرا این همه غم
قرص و شربتی براش سراغ ندارم ولی اگه بهش اجازه خود نمایی بدی بیچارت می کنه
راستی مثل اینکه قبلا وبلاگ شما را دیده ام
آزاد
azad2.blogfa.com

11:52 PM  
Anonymous Anonymous said...

ممنون که سر زدی دوست خوبم
به نظرم این موقعیت ها یه فرصت واسه بازبینیه که خیلی وقتا تو شرایط عادی سراغش نمی ریم

4:17 AM  
Anonymous Anonymous said...

اين لحظه ايست كه هيچكس را ياراي نگريستن نيست...,
تنفس اشک... ~

3:59 PM  

Post a Comment

<< Home