سوختن بیست و سه شمع را سکوت باید کرد و
...به نظاره نشست
!آغازم را جشن گرفتند ... من در حال بزرگ شدنم -
نادرابراهیمی هم رفت ... و مرا میان خاطرات خواندن " یک عاشقانه ی آرام " اش
!آغازم را جشن گرفتند ... من در حال بزرگ شدنم -
نادرابراهیمی هم رفت ... و مرا میان خاطرات خواندن " یک عاشقانه ی آرام " اش
در بی خوابی های نیمه شب خوابگاه میان ملافه های سفید تختم رها کرد
هنوز باور دارم "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" اش در کتابخانه ی عزیزی هست که با من به زاینده رود آمد و خاطرش را میان آب های روشن جاری کرد
!روحش آرام...یادش زیبا
از همه ی دوستان مهربان و عزیزم به خاطر ارسال هدیه ها -
از همه ی دوستان مهربان و عزیزم به خاطر ارسال هدیه ها -
!نامه ها،ایمیل ها وتماس ها ممنونم
...به پاس مهربانی هایتان خواهم زیست
9 Comments:
!لينك كه كردى ياد آورى كن ما نيز بلينكيم
لينكيدم رفت
تا صد و بيست و سه سالگى شاد و سالم باشى
سلام
تولدته؟
مبارک باشه
امیدوارم زندگیت رو در آرامش و رضایت بگذرونی و همیشه جوان بمونی
...
تا حالا از نادر ابراهیمی چیزی نخوندم و نمی دونم چه جور نویسنده ای بوده
اما مرگ انسان های نویسنده و متفکر که نوشته هاشون رو روی کاغذ می آورند و می نگارند،همیشه دردناکه
به خصوص که از نوشته هاشون خاطره داشته باشیم
تولدتان مبارك!
دیر رسیدم
ولی
تبریک
.
.
.
با آرزوی ناب ترین ها برای همه ی آغازهایت
نوشته هات دلنشين
خيلي دلنشين
با اجازت لينكت كردم
مبارك باشه تولدت. فقط يه چيزي، بزرگ نشو لطفا
روزگاري از گريه تولد ما آدماي دوربرمون همه شاد بودن...
غم اصلي اونجا بود...
واقعيت گريه اي بود كه ما ميكرديم نه خنده اي كه اونا ميكردن..
هرچند يه كم دير شد اما تولدت مبارك...
ما اومديم .. لاجرم بايد به هم بگيم اومدنت مبارك...
راستي منم خيلي ميترسيدم...ترسم هم واقعي بود...!!!
Post a Comment
<< Home