Thursday, June 12, 2008

سوختن بیست و سه شمع را سکوت باید کرد و
...به نظاره نشست


!آغازم را جشن گرفتند ... من در حال بزرگ شدنم -
نادرابراهیمی هم رفت ... و مرا میان خاطرات خواندن " یک عاشقانه ی آرام " اش
در بی خوابی های نیمه شب خوابگاه میان ملافه های سفید تختم رها کرد
هنوز باور دارم "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" اش در کتابخانه ی عزیزی هست که با من به زاینده رود آمد و خاطرش را میان آب های روشن جاری کرد
!روحش آرام...یادش زیبا
از همه ی دوستان مهربان و عزیزم به خاطر ارسال هدیه ها -
!نامه ها،ایمیل ها وتماس ها ممنونم
...به پاس مهربانی هایتان خواهم زیست

9 Comments:

Anonymous Anonymous said...

!لينك كه كردى ياد آورى كن ما نيز بلينكيم

2:47 AM  
Anonymous Anonymous said...

لينكيدم رفت
تا صد و بيست و سه سالگى شاد و سالم باشى

7:28 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
تولدته؟
مبارک باشه
امیدوارم زندگیت رو در آرامش و رضایت بگذرونی و همیشه جوان بمونی
...
تا حالا از نادر ابراهیمی چیزی نخوندم و نمی دونم چه جور نویسنده ای بوده
اما مرگ انسان های نویسنده و متفکر که نوشته هاشون رو روی کاغذ می آورند و می نگارند،همیشه دردناکه
به خصوص که از نوشته هاشون خاطره داشته باشیم

11:13 AM  
Anonymous Anonymous said...

تولدتان مبارك!

11:16 AM  
Anonymous Anonymous said...

دیر رسیدم
ولی
تبریک
.
.
.

5:36 PM  
Anonymous Anonymous said...

با آرزوی ناب ترین ها برای همه ی آغازهایت

12:51 AM  
Anonymous Anonymous said...

نوشته هات دلنشين
خيلي دلنشين

با اجازت لينكت كردم

2:51 AM  
Anonymous Anonymous said...

مبارك باشه تولدت. فقط يه چيزي، بزرگ نشو لطفا

11:29 AM  
Anonymous Anonymous said...

روزگاري از گريه تولد ما آدماي دوربرمون همه شاد بودن...

غم اصلي اونجا بود...

واقعيت گريه اي بود كه ما ميكرديم نه خنده اي كه اونا ميكردن..


هرچند يه كم دير شد اما تولدت مبارك...

ما اومديم .. لاجرم بايد به هم بگيم اومدنت مبارك...

راستي منم خيلي ميترسيدم...ترسم هم واقعي بود...!!!

2:15 PM  

Post a Comment

<< Home