Monday, June 30, 2008

تمام لحظه هایت پر از ناباوری ست
!...میدانم
!پوسته ی سخت مصیبت چه پر ادعا و مغرور بر تنت نشسته
...ساده میگذرد این روزها همچنان همیشه هایمان
!چشمهایت را باز کن نازنینم
...من خواهر از دست رفته ات نخواهم شد
...اما به اندازه ی کوچکترین مهربانی هایش سهم دارم
* * *
بیمار حل مساله ای شده ایم بی آنکه بدانیم زندگی مان معیوب است
!زندگی افلیج
!زندگی پاره
...!این بلایی است که ما بر سر زندگی آورده ایم
...حالا هی بنشین و در سکوتت ماه را تماشا کن
این روزها انقدر به هم پیچیده که سر رشته ی کلاف کاموای کیمیا را خواب میبینم
!...از آزمون دادن متنفرم-
* * *
باران گفت
نمی بوسمت
!سرما میخوری

7 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ببوس مرا، سرما كه سهل است. اگر بميرم هم مى ارزد

5:16 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
زندگي؟
اگه ماه رو هم تماشا نكنيم چكار كنيم؟
و اين بلايي است كه زندگي سر ما آورده است
...
راستي
اين آزمون چيه كه تمومي نداره؟
....
بوسه ي باران
زيباست

2:28 PM  
Anonymous Anonymous said...

کاسنی!
http://www.zahediam.blogfa.com

من دلم سرما می خواد.!!!

3:32 PM  
Anonymous Anonymous said...

تكيه گاهم اگر امشب لرزيد
بايدم دست به ديوار گرفت
با نفس هاي شبم پيونديست،
قصه ام ديگر زنگار گرفت...

7:24 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام

تجربه نکردم...نمی خوام هم تجربه کنم....غم نبودن خواهر رو

از متن دومت چیزی نفهمیدم...انگار حواسم پرت بود...تمرکز نداشتم

اما باران

دلم میخواهد باران بوسه بارانم کند حتی به قیمت بد تر از سرما خوردگی!!

1:25 AM  
Blogger علی فتح‌اللهی said...

نفرین بر ناباوری

2:53 PM  
Anonymous Anonymous said...

زیستن را که پاره پاره کنی...
میان حقارت تنت نیلوفر می زاید!



واقعا تسلیت برای تمام رفتن هایی که بازگشتی میانه اش نیست!

11:45 PM  

Post a Comment

<< Home