دیشب که باران آمد
...آرزو کردم کاش فردا شب هم باران بیاید
!...که شب سالگرد پیوندمان بشود بارانی
که حضور خیست را در قدم زدن های تاریک تنهاییمان داشته باشم
...که ببینم موهای سیاه ساده ات پریشان روی پیشانی ات
که بار دیگر دستم را بگیری و انگشت دومم را بخواهی و
حلقه را با سکوت و نوازش آرام بر پوست نازکم جای دهی
...
چه بعد از ظهر شیرینی بود
! آن روز که برای همیشه ماندنی شدی
حالا...پرده های اتاقم را تا آمدنت کنار نمیزنم
و در دفترچه ی یاداشت مهربانم
:مینویسم
فردا ...اولین سالگرد پیوندمان
1388.6.8
10 Comments:
سالها سریع از پی هم می گذرند!
خاطره ها چه زود قاب می شوند
که شیرینی حضور تو
هنوز هم از یاد نرفتنی ست
به گمان
تا ابد
نقش تو از دلم
از یاد نرفتنی ست
!این عـ شـ ق تو
(مبارک باشد قدم هایش روی قدم هایت)
دست هایتان تا همیشه با هم مهسای خوب...
مبارک پیوند عاشقانتان...
مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...
مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...
مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...
مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...
چرا 4 بار شد ؟ ;-s
عجب !!!!
دین و دل به یک دیدن
باختیم وخرسندیم
در قمار عشق ای دل
کی بود پشیمانی
حسي تكرار نشدني ست...مبارك..
Post a Comment
<< Home