Saturday, August 29, 2009

دیشب که باران آمد
...آرزو کردم کاش فردا شب هم باران بیاید
!...که شب سالگرد پیوندمان بشود بارانی
که حضور خیست را در قدم زدن های تاریک تنهاییمان داشته باشم
...که ببینم موهای سیاه ساده ات پریشان روی پیشانی ات
که بار دیگر دستم را بگیری و انگشت دومم را بخواهی و
حلقه را با سکوت و نوازش آرام بر پوست نازکم جای دهی
...
چه بعد از ظهر شیرینی بود
! آن روز که برای همیشه ماندنی شدی
حالا...پرده های اتاقم را تا آمدنت کنار نمیزنم
و در دفترچه ی یاداشت مهربانم
:مینویسم
فردا ...اولین سالگرد پیوندمان
1388.6.8

10 Comments:

Anonymous naghmeh said...

سالها سریع از پی هم می گذرند!

5:17 PM  
Anonymous هلیا said...

خاطره ها چه زود قاب می شوند
که شیرینی حضور تو
هنوز هم از یاد نرفتنی ست

به گمان
تا ابد
نقش تو از دلم
از یاد نرفتنی ست

!این عـ شـ ق تو

(مبارک باشد قدم هایش روی قدم هایت)

5:40 PM  
Anonymous سمیرا said...

دست هایتان تا همیشه با هم مهسای خوب...

مبارک پیوند عاشقانتان...

9:21 PM  
Anonymous لیلا said...

مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...

12:56 PM  
Anonymous لیلا said...

مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...

12:56 PM  
Anonymous لیلا said...

مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...

12:56 PM  
Anonymous لیلا said...

مهسای عزیز
مبارک باشد و جاودانه در کنار هم بودنتان ...

12:56 PM  
Anonymous لیلا said...

چرا 4 بار شد ؟ ;-s
عجب !!!!

12:57 PM  
Anonymous mozhde said...

دین و دل به یک دیدن
باختیم وخرسندیم
در قمار عشق ای دل
کی بود پشیمانی

11:15 AM  
Anonymous مصلوب said...

حسي تكرار نشدني ست...مبارك..

12:46 AM  

Post a Comment

<< Home