Tuesday, November 10, 2009

می خواستند با هم صحبت کنند اما نمی توانستند
اشک در دیدگانشان حلقه زده بود
هردو بی رنگ و نحیف بودند
اما در این چهره های بی رنگ بیمار پرتوی از آینده ای نو و
زندگانی تازه ای می درخشید
هر دو آنان را عشق احیا کرده بود
قلب هر یک برای دیگری سرچشمه ای لایزال از زندگی بود
قرار گذاشتند منتظر شوند و صبر کنند
هنوز هفت سال باقی مانده بود و تا آن وقت آنقدر رنج و عذاب تحمل نشدنی و آنقدر سعادت بی انتها در پیش بود
لکن راسکلنیکف دیگر احیا شده بود
خودش هم این را می دانست و با تمام وجود تازه ی خود این را احساس می کرد
جنایت و مکافات/فیودور داستا یفسکی/ترجمه ی مهری آهی/انتشارات خوارزمی/صفحه ی 775

6 Comments:

Anonymous SIMIN said...

وقتی تو می ایی همه چیز گم میشود

آپم.

5:25 PM  
Anonymous هلیا said...

عـ شـ ق خاطره است
در آغوش های لایزال
(!)


زنده باد عـ شـ ق +

5:52 PM  
Blogger Nazanin said...

i should read this book.

9:12 PM  
Anonymous مصلوب said...

نوشتيد: "خیلی کمک کردی ممنون" نفهميدم در مورد چي من كمكتان كردم..

10:24 AM  
Anonymous مصلوب said...

خواهش مي كنم.. تنها اطلاع رساني بود.. ولي مرگ قسطي فردينان سلين را با ترجمه مهدي سحابي از دست ندهيد..

9:08 AM  
Anonymous نوبت عاشقی said...

سونیا پترویچ آره همین بود؟

11:42 PM  

Post a Comment

<< Home