Friday, July 11, 2008

به یاد آن روز که در کافه کتاب تاریک مجتمع چهار باغ
نشستیم و چای سبز سفارش دادیم
واز شناسه های درمان ناپذیر طبیعت سخن گفتیم
...
....
حالا که استخر هست و عینک دودی
!باید بتوانیم در اتاق چهار گوش دلمان کمی حال وهوای کلیدر را حفظ کنیم
* * *
باور کنید اگر برای جوجه تیغی هم دستمال گردن ببندیم تبدیل به یک جنتلمن خاردار میشود
...به خاطر این همه آرامش و عطر گل که به روزهایم بخشیدی ممنونم -
!آزمون ها تمام شد...خدا چشمک میزند -

10 Comments:

Anonymous Anonymous said...

زياد سر در نياوردم! فكر كنم خيلي شخصي بود
.....
راحت شدي از دست آزمون ها؟

12:32 PM  
Anonymous Anonymous said...

آدم با «یاد آن روزها» داغوووون میشه.....
فکرشو نکن
.
.
.
چهارباغ؟؟؟

4:07 PM  
Anonymous Anonymous said...

نفهميدنم از شخصي بودنش بود..

البته فهميدم، اما نا چرا هاي نوشته را..

به هر حال..

هيچ چيز به اندازه 2 خط آخرت خوشحالم نكرد..

آزمون ها تمام شد...خدا چشمک میزند!

برات آرزو ميكنم هيچوقت مثل من به شمارش نيوفتي و هيچوقت شمردن رو به خوبي من نياموزي...

هيچ چيز چشمكهاي خدا نميشود..

و بالاخره دستهاي دخترك رو به آسمان تعبير شد..

خوشحالم..

و..

دستهاي پسرك...

شده كاسه پر اشك ...

خدايا كاري بكن..

دل هرچقدر كه گنده هم باشد بالاخره پر ميشود...!!!

اشك..اشك.

4:59 PM  
Anonymous Anonymous said...

مهسای عزیز

صدای سکوتت را دوست می دارم

زیباست.......
چه آن هنگام
که از زنبق های معطر روبروی گروه گیاهپزشکی واز تمام شدن ها و بازنگشتن ها می گوید
وچه آن هنگام

که ترس از آزمون ها و پروژه ای معلق را زمزمه می کند

و شب عروسی ویدا را نوید می دهد

سکوتت را دوست می دارم
آن هنگام که
بی خوابی های نیمه شب خوابگاه میان ملافه های سفید تختت را یاد آور می شود
که حتما برای من، فاطمه، سارا،..........
چهار سال نیمه شب را زنده می کند

سکوتت را دوست می دارم

اکنون که سکوت سیاه پوش دل داغ دیده ی نرگسمان است
و خبر از خیال متلاشی شده و صبر ابدی او دارد
.
.
.
و من جسورانه،گاه صدای سکوت را صدایمان می دانم

می نامم.....
صدای باهم بودنمان در سکوت ژرف مسافت، فاصله
جاده
دوری........

باشد که سکوت لبخند دوباره ی نرگس را نجوا کند....

5:19 PM  
Anonymous Anonymous said...

این چشمک زدن از خدا بعید بود!
به بنده ی خود نظر دارد آیا؟!
به ما که دارد گویا!

9:27 PM  
Anonymous Anonymous said...

!چه خداى خوبى

9:39 PM  
Anonymous Anonymous said...

بهانه که نباشد آدمی بی جهت به تنگ می آید.
ایمان آوردم همین دیشب وقتی که از گذرگاه اندیشه های احمقانه ی زیست گذشتم که "آدمی به خیال زنده است . " همین

اگر خواستی بیا
هنوز ، هنوز جاری ست.

12:37 AM  
Anonymous Anonymous said...

خدا که چشمک زَنَد، سجده می کنم به رقص ستاره ها

3:04 PM  
Anonymous Anonymous said...

فراموش ناشدنى ست

3:03 AM  
Anonymous Anonymous said...

شاید بهتر بود بجای صدای سکوت.میگفتی سکوت صدا.

با پ ن که خفه شین من اون گوشم از اون کلمه های چاخانتون پرِ

12:15 AM  

Post a Comment

<< Home