Monday, October 31, 2005

بخووون

سرم داره گيج ميره
هيچ معلوم هست چه بلايي سرم اومده؟
شايد يه درخت تنها شده يا يه بچه گربه مامانش گم کرده
آخ
عقلم به جايي قد نمي ده
دستام يخ زده
کتابام گم شدن
همه چي سايه شده
انگاري يه ديوار کبود جلومه ويه نخ آبي
دارم ديوونه ميشم
بهت گفته بودم خسته ام
يه شعر قشنگ برام بخووون
شايد حالم خوب شه
شايد قناري برگرده پيش درخت
شايد بچه گربه مامانيش پيدا کنه
بخووون

Sunday, October 30, 2005

تنها مانده ایم

تنها مانده ايم
انگار مرده ايم
انگار باران بند آمده
رنگين کمانت کو؟

Saturday, October 29, 2005

مرا با خودم رها کن

دو راهي غمگيني ست نازنين
تو را مي فهمم
تو را مي يابم تو را مي جويم
اما با اين دل چه کنم؟
دلم با قناري هاست
با فانوس هاي کوچک و کم نور آرزو
مي فهمي؟مرا رها کن و به خانه ي بزرگت پناه ببر
آنجا که تمام خوشبختي توست و تمام آينده ات
مرا با خودم رها کن
من در آنجا مهسا نخواهم بود
من متعلق به سرزمين کوچک و خيالي عروسک ها هستم
مرا با خودم رها کن

Monday, October 03, 2005

یادی از سهراب

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیخون حجم تو راپیش بینی نمی کرد
وخاصیت عشق اینست