Sunday, September 27, 2009

امشب برق نقره فام ماه را تابانده ام به سپیدی کاغذهایم
تا این پوسته ی سنگدل شب را بشکافد و کمی هم آسمان برای من باشد
...تا بنویسم از غبار خیس اندوه
که موقع نگاشتنش بدانم و لمس کنم و بفهمم که نبودنت مثل نداشتن همین نور کم اما زیباست
که در تاریکی نشستن شاعرانه تر است یا زیر نور ماهتاب رقصنده ی بهشت بودن
باز هم بال هایم را گشوده ام تا زیر پرهای غمین نمناکم آرام بگیری
این بار برایم چه حرف و نگاهی از آرامش آورده ای؟
این هم از ستاره ی بخشنده ی هفت آسمانت
!همیشه دل تنگ و خاموش است
!...چیزی در بساط ندارم
جز ساعت بی خواب امشب که با خیال هست تو مست می گذرد و حوض خالی نگاهم که به چوبه ی خرمگاه دلت خشک شده
همه اش برای تو که دار و ندار امشبم است
...
همه اش برای تو

Monday, September 21, 2009

مادربزرگم می گوید تا چهل روز فرشتگان به لبخندشان یاریت می کنند
حالا می دانم که وقتی لبخند به صورت ماهت می نشیند بال های سپید زیبارویان خدا در برت گرفته اند
شکوفه ی قشنگ زندگی مان...
امیر حسین جانم
عمه عاشقت می ماند تا هر وقت که زنده است
قدم مبارکت بر دو دیده ی چشمانمان

Saturday, September 05, 2009

میان دلواپسی های هرروزه ام
!نبودنت چقدر آزار دهنده است
قلمی که از دستم می افتد و نگاهی که دیگر به آسمان ندارم
همه اش از جای خالی توست
!بی تابیم را دعا کن عزیزترین
...من تلخ ترین گوشه نشین خانه شده ام امروز
بغض و نوازش دیشب را میان کاغذهای دلتنگی نگاشته ام
تا روزی که برای همیشه سقف یکدیگر شویم
خط خطی هایم را بخوانی و به این روزها لبخند بزنی
مگر می شود اولین دعای سحرم برای تو نباشد؟
خیالت آرام نازنینم
که زمزمه های سحر و تنهایی و تاریکی ام مملو از اسم پاک توست
فاطمه و فائزه ی مهربانم پذیرفته شدنتان در آزمون کارشناسی ارشد صمیمانه تبریک -
!باشد که درجات عالی پیرامون اهدافتان