امشب برق نقره فام ماه را تابانده ام به سپیدی کاغذهایم
تا این پوسته ی سنگدل شب را بشکافد و کمی هم آسمان برای من باشد
...تا بنویسم از غبار خیس اندوه
که موقع نگاشتنش بدانم و لمس کنم و بفهمم که نبودنت مثل نداشتن همین نور کم اما زیباست
که در تاریکی نشستن شاعرانه تر است یا زیر نور ماهتاب رقصنده ی بهشت بودن
باز هم بال هایم را گشوده ام تا زیر پرهای غمین نمناکم آرام بگیری
این بار برایم چه حرف و نگاهی از آرامش آورده ای؟
این هم از ستاره ی بخشنده ی هفت آسمانت
!همیشه دل تنگ و خاموش است
!...چیزی در بساط ندارم
جز ساعت بی خواب امشب که با خیال هست تو مست می گذرد و حوض خالی نگاهم که به چوبه ی خرمگاه دلت خشک شده
همه اش برای تو که دار و ندار امشبم است
...
همه اش برای تو