Sunday, October 25, 2009

اولین باران که بارید اخم کرده بودم
موزاییک های حیاط را متر می کردم
چقدر سرد شده بود
خودم را بغل کردم و نشستم
لباس آستین کوتاه مردانه ات تمام بدنم را پوشانده بود
حالا می فهمیدم چقدر بلندی
...
قطره های باران که روی صورتم می ریخت خواستم گریه کنم
..که ناگهان از پله ها پریدی پایین
!با یک لبخند و یک شاخه گل صورتی
...خواستم بخندم اما سرم را پایین انداختم
آمدی جلو و آرام گل صورتی را توی جیب گشادم انداختی
سرم را که بالا گرفتم
آرزو کردم کاش اندازه ی تو بخشنده بودم
...
رفیق ناز تازه عروسم در آن سرزمین برفی تنها چه می کند؟
!چقدر دلتنگش هستم

Saturday, October 17, 2009

ترسیدیم
لرز کردیم
در آغوشم گرفتی که آرامم کنی اما تپش قلب نازنیینت را شنیدم
...
حالا در تو در توی دلهره های جدیدم راز سر به مهری است که تنها من و تو می دانیمش
ما که عجین شدیم با آن شب پاییزی سرد
چهار روز مانده به عروس شدنت یاور روزهای تنهایی های برفی *
...نرگسم
!تو قشنگی
مثل شکلهایی که ابرا می سازن

Thursday, October 08, 2009

این همه آرزو و آرزو و آرزو
به قلمت برایم نوشتی که به شقایق ها بگو نفسم بند آمده
این بار مهربان
این بار همه چیز آرام و پر از خیال است
طاقت داری کمی مانده به طلوع صبح فردا نسیمم باشی؟
همین که راه دراز است و پر شیب
قشنگ است
می دانم که چشمان شفافت چقدر آسمان جا دارند
دستان سرد من هم فقط به نقش پیشانی بلندت گرم می شوند
...
!چه روزگار پر دلهره ی با همی
نکند عشقمان را چشم کنند
...نکند
سارای کوچک دوست آرام -
پذیرفته شدنت در آزمون ارشد مبارک