Friday, December 30, 2005

اهورا

ریا و رشوه نفریبد اهورای مرا آری
خدای زیرک بی اعتنای دیگری دارم

Tuesday, December 27, 2005

im tired

یواش یواش همه دارن میرن
چشماتو خوب باز کن مهسا ببین چقدر غریب شدی
فقط تو موندی و بخار نفست روی شیشه ی پنجره
شاید تا چند وقت دیگه همون بخار هم نباشه
هیچ متوجه شدی چند وقته دلت فقط بهونه های الکی می گیره؟
داره اون روز میرسه که دیگه حتی قدم زدن با قورباغه ت زیر بارون لذت بخش نیست
دیگه گندمزار تو رو یاد کسی نمی اندازه
دیگه نه از نگاهت میشه چیزی فهمید نه از حرفات
کجایی مهسا؟ کجا داری میری؟
میدونم
دیگه از رفتن و نرسیدن خسته شدی
دیگه حالت از هر چی جاده ست بهم میخوره
دلت یه بغض میخواد که بتونه راحت و بی دغدغه بشکنه
مثل شکستن دل آدما که بعضیا عین آب خوردن این کارو می کنن
شاید خودت هم جزشون باشی
یه ذره فکر کن

Sunday, December 25, 2005

youre dreams

غربت برفیت مبار ک
شاهد تمام بی قراری هایم عروسک های به دار آویخته ای هستند
که تمام تلخی بی کسی شان را به رویا ی سقوط بخشیده اند
کریسمس تنهایت را با خیال من جشن بگیر

Saturday, December 24, 2005

عاشقانه

تمام حرف همین است صادقانه بمان
تمام عمر همین است
عاشقانه بمیر

Friday, December 23, 2005

براي ساختن يک چمنزار

براي ساختن يک چمنزار يک شبدر لازم است و يک زنبور
يک شبدر، و يک زنبور
و خيال خام
اگر زنبورها کم بيايند
خيال خام تنها هم کافي است
اميلي ديکينسون / ترجمه م. حيران