تمام لحظه هایت پر از ناباوری ست
!...میدانم
!پوسته ی سخت مصیبت چه پر ادعا و مغرور بر تنت نشسته
...ساده میگذرد این روزها همچنان همیشه هایمان
!چشمهایت را باز کن نازنینم
...من خواهر از دست رفته ات نخواهم شد
...اما به اندازه ی کوچکترین مهربانی هایش سهم دارم
...اما به اندازه ی کوچکترین مهربانی هایش سهم دارم
* * *
بیمار حل مساله ای شده ایم بی آنکه بدانیم زندگی مان معیوب است
!زندگی افلیج
!زندگی پاره
...!این بلایی است که ما بر سر زندگی آورده ایم
...حالا هی بنشین و در سکوتت ماه را تماشا کن
این روزها انقدر به هم پیچیده که سر رشته ی کلاف کاموای کیمیا را خواب میبینم
!...از آزمون دادن متنفرم-
* * *
باران گفت
نمی بوسمت
!سرما میخوری