Monday, June 30, 2008

تمام لحظه هایت پر از ناباوری ست
!...میدانم
!پوسته ی سخت مصیبت چه پر ادعا و مغرور بر تنت نشسته
...ساده میگذرد این روزها همچنان همیشه هایمان
!چشمهایت را باز کن نازنینم
...من خواهر از دست رفته ات نخواهم شد
...اما به اندازه ی کوچکترین مهربانی هایش سهم دارم
* * *
بیمار حل مساله ای شده ایم بی آنکه بدانیم زندگی مان معیوب است
!زندگی افلیج
!زندگی پاره
...!این بلایی است که ما بر سر زندگی آورده ایم
...حالا هی بنشین و در سکوتت ماه را تماشا کن
این روزها انقدر به هم پیچیده که سر رشته ی کلاف کاموای کیمیا را خواب میبینم
!...از آزمون دادن متنفرم-
* * *
باران گفت
نمی بوسمت
!سرما میخوری

Wednesday, June 25, 2008

سلام:
سلام...ببخشید...منزل آقای حیدری؟:
بله...:
...ببخشید با نرگس خانوم کار داشتم:
نرگس خوابه:
...خوابه؟:
...ببخشید...شما مامانش هستین؟:
نخیر...من عمه اش هستم:
..!ببخشید من دیروزم تماس گرفتم پسر عموش گوشی رو برداشت...اتفاقی افتاده؟:
...زهره مرده:
!!!زهره؟کدوم زهره؟:
زهره خواهرش...:
!!...چرا؟چطور؟:
ایست قلبی:
!ایست قلبی؟؟؟:
...بله:
...ان شالله شما سلامت باشین:
...الان نرگس:
...الان نرگس خوابه...بش قرص دادیم خوابیده...:
............الو؟...الو؟
شرمنده...:
!من واقعا قاطی کردم
خواهش میکنم:
...تسلیت می گم ! هر چی خاک اونه باقی عمر شما باشه:
ممنون...:
غم آخرتون باشه منوباز هم ببخشید:
...خداحافظ:
خداحافظ:
----
---
...غم آخرتان باشد را چه سود؟زهره را نداشتن آخر غم است
یک حمد...سه توحید
!تو را به عزت وآبروی گرامی ات خدایا ...روح مهربانش آرام

Wednesday, June 18, 2008

...یه چیزی
نه گرم و نه سرد
...روونه ی گونه هات میشه
انگار فقط می خواد بیاد
مثل یه حس خوب غمگین
!توی این چهار دیواری روشن خوابزده
* * *
سراسیمگی ام را به دنیا آوردم تا پیش خودم بخوابانمش و شب ها با گریه اش بیدار شوم
..!.این کودک سراسیمه هرگز بزرگ نمیشود
* * *
...٢٩خرداد-
! سالگرد در گذشت دکتر شریعتی را گرامی بداریم ... بیندیشیم

!غروب امروز آزمون دارم...به تنهایی-
!به من گفت ساکت بودن یه دل گنده می خواد...صورتم خیس شده بود-

Thursday, June 12, 2008

سوختن بیست و سه شمع را سکوت باید کرد و
...به نظاره نشست


!آغازم را جشن گرفتند ... من در حال بزرگ شدنم -
نادرابراهیمی هم رفت ... و مرا میان خاطرات خواندن " یک عاشقانه ی آرام " اش
در بی خوابی های نیمه شب خوابگاه میان ملافه های سفید تختم رها کرد
هنوز باور دارم "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" اش در کتابخانه ی عزیزی هست که با من به زاینده رود آمد و خاطرش را میان آب های روشن جاری کرد
!روحش آرام...یادش زیبا
از همه ی دوستان مهربان و عزیزم به خاطر ارسال هدیه ها -
!نامه ها،ایمیل ها وتماس ها ممنونم
...به پاس مهربانی هایتان خواهم زیست