Tuesday, December 29, 2009

سکوت کرده بودیم...لحظه های زیادی
!یک ساعت شد؟
!نمی دانم
اما برای من یک قرن طول کشید
..هوا نبود
....تنفس نبود
به چشمانت فکر کردم
به قلبت که حتما تند و تند میزد
خیلی دلم می خواست زبان باز کنم و برایت بگویم
بگویم که کاش میشد برایت بغض ها را تعریف کرد
اینکه تنهایی هایم را فقط با خیال چشمانت پر می کنم
شب های نبودنت را با سکوت رنگ و رو رفته ی شعرهایم
...
وقتی سکوت آشوب گرفته مان را شکستی میخواستم چشمانت را باز باز ببینم
تا ته سیاهی شان بروم
لمس کنم تمام پریشانی ات را
بگویم که امشب با تو اصلا سردم نیست
...به بازویت که تکیه دادم
نذر کردم تمام دنیا را بدهم تا همیشه شانه ات را برای تکیه کردن داشته باشم
!پ.ن:تو مهربانی
...مثل همان نسیمی که تو را برای من هدیه آورد
...پ.ن:حتی اگر نباشی آنقدر برایم ساخته ای تا در خانه ی خیالت زنده باشم

Saturday, December 19, 2009

دیشب بود که همه جا را مه گرفته بود
!کمی هم برف آمد
!کمی هم پالتویم خیس شد
چهل پنجره رفتیم و شیرشکلات خوردیم
...خندیدیم
...کسل شدیم
...خواب رفتیم
..تو بیدار شدی
..آرام رفتی
..آرام رفتم
تماس گرفتم
!هنوز خواب بودم
...دیشب بود که لابلای مه خواستنی بودیم
!دیشب انگار عمرمان حساب نشد
!...امروز ظهر صدای عقربه ها را هم می شنوم
پ.ن:خیابان ها پر شده از پرچم های سیاه...کنار پنجره که مینشینی آرامی تا غصه بیاید و مهمان دل و جانت شود

Friday, December 11, 2009

...تهوع خواب آلود صبحگاهی
!صدای ضرب نوک کبوترها بر پنجره ی ناکام خانه
....هزار کار نکرده و هزار باید انجام نشده
جزوه های ورق ورق شده ی بی حوصله را که انبوه می کنم برابر نگاهم
...یک دلخوری عمیق میبینم آن وسط ها از خودم
پیشانیم راکه ساعت هاست درد می کند با کف دست می مالم
!از پشت در اتاق صدای خنده می آید
!خدا را شکر که بقیه سرحالند
اطلاعات ورودی موبایلم را چک می کنم
!همه تکراری
چیز تازه ای نیست تا این روز را از شر روزهای قبل خلاص کند
خودکار اکلیلی سبزم را در دست می گیرم و شروع می کنم مثل همیشه به جدا کردن خوانده ها و نخوانده ها
چیزی به بهمن نمانده
!و چقدر نخوانده مانده
تو زنگ می زنی
...بعد از تماست کاش می خوابیدم
پ.ن : می شود آدم یک ماه و نیم از دوست همیشه ی تازه عروسش بی خبر بماند؟
!کاش نگهبان برایم نامه ای بیاورد

Tuesday, December 01, 2009

خیسی اشکت را که روی شانه ام حس کردم
!فهمیدم محرم تمام دلت شدم برای همیشه
...از کودکی تا تمام خاطرات خوب و بدت
چشمانت که خیره بر جاده پیش می رفتند مرا با خود همسفر نگفته هایی کرد که سال ها راز سر به مهر مهمانخانه ی قلبت بود
میان آشنایان همیشه آشناتری هست که منزلت اشک را به همان میزان اندوهش درک کند
...کاش هر سال بتوانم میلادت را آشناتر از همیشه برپا کنم
تا روزی فرا رسد که با تولد هم یک بار دیگر متولد شویم
تا روزی که رسالتمان را برای هم تمام کنیم
!آه!دعا کنید مورچه های غمگین
...میدانم آمین شما را در آسمان ها می بندند
!میلادت دریایی و ستاره باران فاخته ی قشنگ زندگی من