Sunday, August 26, 2007

کوزه گر

این گل سرشت من است که در کوره ی گرم کوزه های سفالین
... تنها مانده
!... کوزه ات خراب شد کوزه گر

Wednesday, August 22, 2007

سوگند

سوگند خورده بودم
....
...
...
بازهم بالشم خیس است

Sunday, August 19, 2007

تفأل

;هرگز ته فنجان قهوه را ندیده ام
...تفٲلی زده ام به چشمانت
!بگو تقدیرم را بر تارک زنگ زده ی زندگی

Monday, August 13, 2007

خاتون

:مرا خطاب کن
" خاتون"
...گاهی از عزلت نام کوچکم می ترسم

Wednesday, August 08, 2007

یادش بخیر

یادش بخیر
نقش دستان کوچکم بر صفحه ی سفید نقاشی
...و حضور آرام خدا

Sunday, August 05, 2007

از قبیله ی آرش

کاش می شد به پاکی اشک ها شک کرد
زه جان کشیدوفریاد آخر را رها کرد
...کاش مهتاب زده ای از قبیله ی آرش بیاید