Tuesday, April 29, 2008

ای عشق

!پدر برگشته
...از دیار سهراب
...از خاک سهراب
...بوی گل می دهد و گلاب
!بوی خوش جناب عشق
!آه! ای عشق
خوابت را می دیدم که گهواره ام را تکان می دادی
..می بوییدی
...می بوسیدی
در آغوشم می کشیدی
موهایم را شانه می کردی
در کیف صورتی رنگم نان و پنیر و خیار می گذاشتی
تمام راه مدرسه را با من می آمدی
و از دکان مشتی برایم آلوچه می خریدی
می دیدم که مداد رنگی هایت را به من می دادی تا با آن صورتت را نقاشی کنم
!...کاغذ تر می شد و سفید میماند
!و تو لبخند میزدی
...و من هرگز ندانستم که هستی
نخواستی روی درخت یادگاری بنویسم
حالا فقط می دانم که نارون سر خیابان تو را دوست دارد
اشک هایم را پاک می کردی ومرا با خودت به شمال می بردی
...
...کم کم نوشته هایم را خواندی و فهمیدی بزرگ شده ام
!فاصله گرفتی
!...خواستی به عادت پیرامونت تنهایم بگذاری
...رهایم کرده بودی واز دور هما غوشی ام را با باد مراقب بودی
!گاهی نگاه نگهدارت را روی پوست بالغم احساس می کردم
!اما نمی دانستم هستی یا نیستی
انگار جفتمان پاک فراموش کرده بودیم که چه کودکی نازنینی در کنار هم داشتیم
به من بگو حتی شد یک لحظه به باد حسودی کنی؟
...نمی دانم!نمی آمدی به خیال اینکه مزاحمم نشوی
آنقدر نیامدی تا بدون تو شدم
بدون تو شدم
...
باد آمد و مرا با خود برد
اعتراضی نکردی
و من بی سلاح تر از باد بودم...
...
می دیدم که مرده ام
تو بر سر مزارم فاتحه می خواندی
گل آورده بودی وسنگ قبرم را گلاب پاشی می کردی
...حالا هر شب جمعه منتظرت هستم
با همان بوی گلاب که پدر با خودش آورد
...باز هم معرفت تو ای عشق

Monday, April 28, 2008

تصویر

!نقش گنج سلیمان را تصویر کن
این بهترین تمرین است
هر شب دو بار-سه بار-چهار بار
!آنقدر بکش تا ملکه ی ذهنت شود
!تا چشم بسته تصویر کنی
...
قلم در دستانم میخشکد

Saturday, April 26, 2008

روایت

شعر و قصه که باشد
چه نرم نرم
چه مهربان
!چشمانت را می بخشی
...ببین دست هایت را که چگونه به هم فشرده ای تا پیاله ای شوند برای اشک هایم
.
..
- نمی خواهم بدانم که امنیت سبز این قطره ها - میان شیار های نجیب انگشتانت
با کمی فاصله ی دستانت از هم
میمیرد
حالا معنی این همه شعر و روایت را می فهمم
و می دانم تمام این ها برای این است که
"تو مهربان بشوی"
این اردی بهشت ماه ساده هم دیر خواهد گذشت...*

Tuesday, April 22, 2008

grief

!اخماتو وا کن شاپرک"
...به مامان لبخند بزن
"مامان دلش می گیره
مامان میخندید و من
..
...
... می خندیدم
الان به این فکر می کنم کاش زود تر از اینا می خندیدم
...مامان دلش نمی گرفت

Saturday, April 19, 2008

نهانگاه

از شکوفه های آتش که بگذری
...مستقیم بیا
دو قدم مانده به پریشانی
!کنار نهانگاه آشنای شب زانو زده ام
!اما...خاطرت باشد
!گریان بیا
گریان!نه لرزان
که به پاس اشک هایت بر تنم آبی لاجوردی پوشانده ام
...
امضا:خاتون
...
راستی! تو نمی دانی همان جوجه کبوتر ناز مهربان چه شد که پرید و ما را تنها گذاشت؟

Wednesday, April 16, 2008

آغوش

با این همه صوفی و عارف و عاشق
که جمله چون پروانه ای به گرد شمع
دعا گوی ساحت راستینت هستند
...
...با این همه
...
در آغوش من چه می کنی؟

Sunday, April 13, 2008

درد بودن

روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد
احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت آرام می گیرد
کسی که می دا ند هیچ کس از راه نخواهد رسید به یقین میرسد
غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی
! آرامش غمگین
.سکوت بر سر فریاد
!سکونت گرفتن در طوفان
...همام آن را با همه ی سنگینیش یافت
صیحه ای زد و مرد
conscience par soi,en soi
آشنا یعنی همخانه ی "من" در دیار "تنهایی" - هم میهن من در سرزمین غربت
هبوط-معلم شهید دکتر علی شریعتی

Thursday, April 10, 2008

سقاخانه

!چقدر شمع روشن کرده ای
نکند بن بست خلوت دلت
... سقا خانه گشته و ما بی خبریم
!نازنین

Tuesday, April 08, 2008

ناز آسمان

تازگی ها چه کرشمه ای می فروشد این آسمان
گرد تنهایی پاشیدن که این همه ناز ندارد
گرد تنهایی پاشیدن که این همه ناز ندارد
گرد تنهایی پاشیدن که این همه ناز ندارد
آن روزها که دستانت بوی بهشت می دادند کجا رفتند؟

Saturday, April 05, 2008

لولیای وحشی

!به من گفت خوابش را دیده
...چون لولیای وحشی جنگل برهنه
و ناگهان حرکت زنده ی جنین پنج ماهه اش شکافی شده در جانش
تا او را از دنیای جوانی های پر از سحر و آتش گذشته برهاند
باید بر می خاست
! تا بر موج تعهد ش استوار شود
...اما لمید بر نرمی پیکرش
...چونان که گویی دوباره در خیال قدیمی اش فرو رفت