Thursday, February 09, 2006

...تا ابد

...آفتاب مرده
من به هوا امید وارم
به گردش زمین
و به کتاب شعرم
از تاریکی نمیترسم
از تنفس بیزارم
من در خیال خویشتن گویی به دنیا آمدم
من به استوانه ی نازکی که روحت را با آن مدرج کرده اند عاشقم
...من به طلوع یک سنگ در چشمانت ایمان دارم من تا کمی از ایمان رفته ام
من تولد مرگ را میبینم
من به رسوایی یک ابرباران گشته ام
...
من برای مرداب قفسی ساخته ام
برای کودکی از بخار قصه گفته ام
... وقت تنگ است باید تا ابد دوید

Sunday, February 05, 2006

بر مزار یک دیوانه

کلاغ ها را ببین بر مزارت
دیوانگی ات اینجا هم مطرود است
نگاهی به اطرافت بیفکن
اینجا نه پنجره ایست برای خیره شدن
نه چراغی برای نوشتن
نه هوایی برای خواندن
اینجا کجاست دیوانه؟
فانوسی بر مزارت نهاده ام برای روشن شدنت برای شکفته شدنت
خودت خواستی برای آن د نیایت سیاه نپوشم
گلاب نپاشم
یک سبد بوسه آورده ام
یک سایبان همدلی با من است
و
درشکه چی پیر منتظر
باز هم می آیم
این بار با پوست لطیفی از شب و زورقی از خاطره
مرا بپذیر دیوانه

Friday, February 03, 2006

narsis

همه چیز را به لذت دلتنگی ات بخشیده ام
همه چیز را به خاطر عبور از تو تهی می کنم
تمام لحظه های با تو بودن را به هزاران نگاه غریبانه نمی دهم
و ترنم بارانی ات را با هیچ چشم سوداگری عوض نمیکنم
عطر وجودت را از من مگیر
گل نرگسم بمان

Thursday, February 02, 2006

تخیل

تخیل فرمانروای جهان است
بنیامین دیزرایلی