...تا ابد
...آفتاب مرده
من به هوا امید وارم
به گردش زمین
و به کتاب شعرم
از تاریکی نمیترسم
از تنفس بیزارم
من در خیال خویشتن گویی به دنیا آمدم
من به استوانه ی نازکی که روحت را با آن مدرج کرده اند عاشقم
...من به طلوع یک سنگ در چشمانت ایمان دارم من تا کمی از ایمان رفته ام
من تولد مرگ را میبینم
من به رسوایی یک ابرباران گشته ام
...
من برای مرداب قفسی ساخته ام
برای کودکی از بخار قصه گفته ام
... وقت تنگ است باید تا ابد دوید