Saturday, September 23, 2006

اتفاق سبز

گاهي مي انديشم که آن اتفاق سبز که در انديشه ات جوانه زد
! همان بغض تلخ و سنگيني بود که به دستان نارس من هديه کردي؟

Monday, September 18, 2006

یک دنیا آوارگی

سقوطي بي نظير
آتش دل را خاموش کن کوچکم
من براي يک دنيا آوارگي آماده ام

Wednesday, September 06, 2006

باد آشوبگر

اين باد آشوبگر هم
انگار
مسير کاه هاي کهنه راخوب مي داند

Saturday, September 02, 2006

شمال

نقش جهان با تمام اصالتش
مشجد شاه با تمام ابهتش
و بازار قيصريه با تمام صداقتش
نمي تونه جاي يک لحظه جاده ي زيباي چالوس بگيره
دلم خيلي براي شمال تنگ شدهآخرين باري که شمال بودم فقط ده سالم بود
بعد از اون ديگه اونجا رو نديدم
شمال مي خوام با اون بارون قشنگش که با باروناي همه جا فرق داره
با آسمون نيلي اش و سرسبزي بي نهايتش که بهت اين قدرت مي ده يه نفس تازه بگيري و دوباره از نو شروع کني
و
هيچ جا مثل جنگلاي شمال انقدر بکر و وحشي نيست
انگار هيچ چشمي تو رو نمي پاد و هيچ قانون و بندي تو رو اسير خودش نمي کنه
مي شه صندل هاي مزخرفت از پات در بياري و خيسي چمن ها رو زندگي کني
مي توني بچرخي و فرياد بکشي
يا يه گوشه بشيني و بنويسي
بدون اينکه رد پاي يه نفر توي افکارت تو رو آزار بده
هواي لطيف و مطبوعش و
...تمشک هاي خوردني گردوهاي تازه آلوهاي جنگلي که ميتوني با نصف قيمت شهر خودتون صاحب شي
و
اينکه بتوني يه تصميم جديد براي زندگيت بگيري
اينکه با قدرت با قدرت با اراده مصمم و خوشحال با دنيا راه بياي و قشنگي هاي گذشته رو يادت بياد واز الانت خوب استفاده بکني تا بتوني يه آينده ي عالي داشته باشي
شمال اين قدرت به من مي ده
اينکه لب دريا توي ماسه هاي نرم بشينم و با موج هاش با غروبش و با صداي مرغان دريايي اش يه تلنگر به خودم بزنم
فکر کنم تونستم براي چند دقيقه اي توي شمال باشم
هنوز از خنکي آبش پاهام داره يخ مي کنه...