پرنس آندره به ناتاشا نگریست که مشغول خواندن بود.احساسی تازه و خوشایند در وجودش پدید آمد که در عین حال اندوهناک نیز بود
...کوچکترین بهانه ای برای گریستن نداشت اما آماده ی گریستن بود
برای چه؟ برای عشق گذشته؟ برای پرنسس کوچک؟ برای نومیدی ها و دلشکستگی های خود؟ برای امیدهایی که به آینده اش داشت؟
!هم آری و هم نه
آنچه او را بیشتر به گریه وا میداشت آگاهی از تضاد وحشت آوری بود که به صورتی بزرگ و نامحدود در نهادش می دید
و در می یافت که محدوده ی مادی او را هم شادمان می کند و هم اندوهگین
برگرفته ازجلد اول رمان جنگ و صلح نوشته ی لیونیکلایویچ تولستوی - مترجم : شهلا انسانی - صفحه ی پانصد و چهل و یکم
نشر کلبه
برای چه؟ برای عشق گذشته؟ برای پرنسس کوچک؟ برای نومیدی ها و دلشکستگی های خود؟ برای امیدهایی که به آینده اش داشت؟
!هم آری و هم نه
آنچه او را بیشتر به گریه وا میداشت آگاهی از تضاد وحشت آوری بود که به صورتی بزرگ و نامحدود در نهادش می دید
و در می یافت که محدوده ی مادی او را هم شادمان می کند و هم اندوهگین
برگرفته ازجلد اول رمان جنگ و صلح نوشته ی لیونیکلایویچ تولستوی - مترجم : شهلا انسانی - صفحه ی پانصد و چهل و یکم
نشر کلبه