Tuesday, January 26, 2010

دیروز که تنها بر پهنه ی زنده رود نشسته بودی
من میان باران های نارنجی آسمان روبروی پنجره ی خانگی اتاق نشسته بودم
بغض سر رسیده بود و می خندید
این نوروز که بیاید دیگر قصه ی تلخی نخواهیم داشت
...
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود
...
پ.ن: با هیچ بارانی رد پایت از کوچه های قلبم پاک نخواهد شد

Saturday, January 16, 2010

برای رنگی بودن لحظاتت دعا می کنم یار غارم
آن شب های تنهایی یادت هست؟
میان عطش دیدار شهر و دیارمان فقط یکدیگر را داشتیم تا برای هم حافظ بخوانیم و غزلیات سعدی را از بر کنیم
تا نگاه منتظرمان را برای هم به یادگار بگذاریم
...دستنوشته هایت هنوز هست
از ترم چهار و پنج
...
!باور کن سخت بود جدایی
تولدت مبارک گل نرگسم

Saturday, January 09, 2010

مارسل : منظورت چه بود از آن برخوردت با سن- لو؟
آلبرتین : با سن- لو؟ تو منظورت چیه؟
مارسل : خودت را می مالیدی به او.لاس میزدی باهاش . منظورت چه بود ار آن کارها؟
آلبرتین : اوه...عمدا آن جور رفتار می کردم. نمی خواستم که گمان کند که تو و من ... با هم صمیمی هستیم اما در هر حال من با او لاس نمیزدم . با سگش می زدم
!مارسل : نشنیدی چه گفت؟ سگش ماده بود
آلبرتین : اوه
مارسل : من باید به همه ی این چیزها خاتمه بدهم.باید پیش از اینها این کار را می کردم
مارسل : وفت تلف کردن بود
....
سوان : من را بگو که چندین سال از عمرم تلف شد . آرزوی مرگ کردم . بزرگترین عشقم عشق به زنی شد که بعد جذبم نکرد.تکه ی من نبود
از کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" اثر مارسل پروست/ترجمه ی عباس پزمان/انتشارات هرمس