ساعت ها با شتاب من و تو رو پشت سر می ذارن
انگار با یه جایی یا با کسی قرارداد بستن
همیشه همینطور بوده
تا میای چشمات باز کنی و تصویر بهشتی که به دست اوردی رو با انگشتات لمس کنی
می بینی که زمان تموم شده و باید همه چیز از دست بدی
فقط یه آسمون می مونه برات که فقط گاهی ستاره داره
یه نگاه طولانی که امتدادش معلوم نیست به کجاها می رسه
هیچی موندنی نیست حتی اون عشقی که تو ازش حرف می زنی
حتی من
حتی تو
یا حتی اون ستاره ی قشنگ و کوچولوی مشترکمون
انگار همه چیز یه جاده شده که مجبوری اونو پشت سر بذاری
کاش می شد یه چیزی رو به اراده ی خودت موندگار کنی
باور نمی کنم تمام این لحظات تموم می شن و لحظات من در روز های گذشته هرگز بر نمی گردن
میخوام ببینمت
ذلم برات تنگ شده