Saturday, January 24, 2009

دیشب خواب دیدم نامه ای پر از گله گزاری و شکایت
!برایم فرستاده ای
...با دست خطی از بهشت و گلبرگ های پراکنده ی یاس
Text Colorبیهوده به جستجویت نشستم میان اقاقی ها
تا تو را بیابم
!اما فقط برف دیدم و شب
به من بگو مهربان
کلاغ های آبی را سپرده بودی آسمان را
ناله کنند تا در هیاهوی این همه نا هماهنگی
گم شوم؟
اصلا این همه دل تنگی را از کجا آورده بودی؟

Tuesday, January 13, 2009

:با لبخند مهربان همیشگی اش گفت
تو هم مثل من آرزوهاتو روی یه ورق بنویس و قایم کن
بعدا که کلی بزرگ شدیم اینا رو ببینیم کلی کیف میده
اما باید قول بدی هیچوقت آرزوهای منو نخونی تا یه روزی آرزوهامونو با هم بخونیم
...
و من در تمام آرزوهایم تنها خواستم که تا ابد در کنارم بماند
..
زمانی که از کنارسنگ های زینتی زیر بازارچه ی قدیم گذر می کنیم
و تو عاشقانه زمزمه می کنی که گردنبندی از سنگ های توپاز کبود برایم هدیه خواهی آورد
!من زیر لب زمزمه می کنم کاش تا ابد دستانم به دستانت بماند همسرم
...

غروب سرد _ نقش جهان



نرگس عزیزم
بانوی زمستانی من
بیست و هشتم دی ماه
روز میلادت بارانی و عاشقانه