اولین باران که بارید اخم کرده بودم
موزاییک های حیاط را متر می کردم
چقدر سرد شده بود
خودم را بغل کردم و نشستم
لباس آستین کوتاه مردانه ات تمام بدنم را پوشانده بود
حالا می فهمیدم چقدر بلندی
...
قطره های باران که روی صورتم می ریخت خواستم گریه کنم
..که ناگهان از پله ها پریدی پایین
!با یک لبخند و یک شاخه گل صورتی
...خواستم بخندم اما سرم را پایین انداختم
آمدی جلو و آرام گل صورتی را توی جیب گشادم انداختی
سرم را که بالا گرفتم
آرزو کردم کاش اندازه ی تو بخشنده بودم
...
رفیق ناز تازه عروسم در آن سرزمین برفی تنها چه می کند؟
!چقدر دلتنگش هستم